اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
دنیای بی نگاه تو تاریک و مبهم است
بیتو تمام زندگی ما جهنم است!
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی