حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت