با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است