حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند