شاید که به تأثیرِ دعا زنده کنند
در برزخِ این خوف و رجا زنده کنند
در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
خیمهها محاصرهست تیغهاست بر گلو
دشنههاست پشتِ سر، نیزههاست پیشِ رو
بر اسب بنشین که گردِ راهت قرق کند باز جادهها را
که با نگاهی بههم بریزی سوارهها را پیادهها را
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی میکند
سرو باشی، باد یا توفان چه فرقی میکند