سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
حسین بود و تو بودی، تو خواهری کردی
حسینِ فاطمه را گرم، یاوری کردی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات