ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
هر دل که سوز عشق تکانش نمیدهد
حق در حریم قرب، مکانش نمیدهد
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
آمدی در جمع ما، ویرانه بوی گل گرفت
آمدی بام و در این خانه بوی گل گرفت
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود