خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت