مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود