زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش