فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است