چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند