فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
ای تشنه به سرچشمۀ احساس بیا
با دامنی از شقایق و یاس بیا
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
کاروان میرسد از راه، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بیتاب
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم