تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خستهدلی را به آن امام برید
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم