نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم