چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد