آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!