امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
کسی که جان عزیزش، عزیز، پیشِ خداست
به جان هرچه عزیز است، سیدالشهداست
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی