ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
نیزه دارت به من یتیمی را
داشت از روی نی نشان میداد