خودت را از هرآنچه غیر عشق او رها کردی
خودت را نذر او کردی و از عالم جدا کردی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
دل مباد آن دل که اهل درد نیست
مرد اگر دردی ندارد، مرد نیست
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
باز کن چشمان از اندوه مالامال را
چار داغ تازه داری، چارفصل سال را