حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
هر که رو انداخت، خاطرجمع، زائر میشود
قبل زائر کولهبار راه، حاضر میشود
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی