خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
عمریست گفتهایم به عشق تو یا علی:
«یا مَظهرَ العَجائِبُ یا مرتضی علی»
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
آن شب که کوفه شاهد ننگی سیاه بود
در گریه آسمان و زمین تا پگاه بود
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
کی میشود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟