دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
به ایستادن، آن دم که سنگ میبارند
به کوه بودن، آن لحظهها که دشوارند
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما