رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
سلطان ابوالحسن، علی موسی، آنکه هست
گلْمیخِ آستانهٔ او ماه و آفتاب
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد