ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم