چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
هم به در هشدار باید داد هم دیوارها!
صاعقه این بار باشد پاسخ رگبارها
سرخی امروزشان شد سبزی فردای ما
ای فدای نام قاسمها و محسنهای ما
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
این روزها حال جهان در وضع هشدار است
برخیز و فریادی بزن! این کمترین کار است
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
سواری بر زمین افتاد و اسبی در غبار آمد
بیا ای دل که وقت گریۀ بیاختیار آمد
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند