با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
دل را نظر لطف تو بیتاب کند
مس را به خدا، طلا کند، آب کند
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد