ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد
به دوستان خدا نعمتش مبارک باد
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد