حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینبترین زهرا
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا