ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
آیینۀ وحی و آیت بیداریست
کارش همه دلنوازی و دلداریست
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
امشب که به نام عشق، آغاز شدهست
دنیا پر از آوازۀ اعجاز شدهست
ای مهر تو دلگرمی هر طفل یتیم!
ای خوانده تو را به چشم تر، طفل یتیم
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
او جان پیمبر است و جانش مولاست
نور حسن و حسین در او پیداست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
چون «فاطمه» هیچ واژهای ناب نبود
روشنتر از او، آینه و آب نبود
اسرار تو در صفات و اسما مخفیست
مانند خدا که آشکارا مخفیست