چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
ای خوشمسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیدهست کاروان
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم