گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش
سوی پیریام بردند لحظهها به آرامی
لحظههای خوشحالی، لحظههای ناکامی
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید