شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
سبزپوشا با خودت بخت سپید آوردهای
گل به گل هر جا بهاری نو پدید آوردهای
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند