پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت