ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
خدایا تویی بنده را دستگیر
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد