دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
خدایا تویی بنده را دستگیر
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب