ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو