پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد