شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید