پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
دلش را بردهای، هر وقت صحبت کردهای بانو!
محمد را، چنین غرقِ محبت کردهای بانو!
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
تابید بر زمین
نوری از آسمان
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم