ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد