تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
تابید بر زمین
نوری از آسمان
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست