هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
بر درگهِ خلق، بندگی ما را کُشت
هر سو پیِ نان دوَندگی، ما را کُشت
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بیدر
از آن روزم سیه، دل تیره، لب خشک است و مژگان تر
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد