روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
هرکس بمیرد پیشتر از مرگ
دیگر خیالش از دمِ جانکندنش تخت است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود