شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش