اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را