بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد