چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
شد به آهنگ عجیبی خاک ما زیر و زبر
خانهها لرزید و لرزیدند دلها بیشتر
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
به سیل اشک میشوییم راه کارونها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
گر زنده دلی مرام تکریم بگیر
ور مرده دلی مجلس ترحیم بگیر
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم