همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
ای سجود با شكوه، و ای نماز بینظیر
ای ركوع سربلند، و ای قیام سربه زیر
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر