ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز